"به نام خدا"
تلفن را برمی دارم،شماره را میگیرم و با فشار هر دکمه خاطراتی برایم تداعی میشود.
گوشی بر گوشم می آید :
-بوق
-بوق
-بوق
صدای بوق هایِ تلفن حتی از صدای تو برایم بهتر است ، زیرا مرورت میکنم و از قبل بیشتر دوست میدارمت...
--------
+این صِرفا یک نوشته هست! و برای کسی نوشته نشده است!
"به نام خدا"
چون از افق برآمد، نور امام صادق💗
💗شد صبح عالم آراش، بر شام تیره فائق . . .
منبع تصویر/کلیک
منبع متن/سایت بیتوته
+سلام((:
اولاً میلاد پیامبر عزیزِمون و امام عزیزمون {شدیداً} مبارک باشه
کاش امروز یکی از وبلاگ هایی که دنبال میکردم "آپ" میشد،اما خبری نبود.
یکی از ایراد های "بیان" این هست که نمیشه سایز عکسی که ازجایی کپی شده رو "تغییر" داد.
+
کم کم عیب و ایراداش {قِلِق} داره میاد دستم
"به نامِ او"
وقتی میخوای کامنت بذاری توی "بیان" نیازی به کدنیست! این خیلی قابلیتِ خوبیه..!
تویِ بیان حس میکنم همِه وبلاگا فعالن..! مثلِ بقیه جـاها نیست که آرشیوِ وبا برگرده بِ چندسالِ پیش..!
پ.ن:شاید موقت.....
به نام خدا"
تنها چند دقیقه ناقابل مى تواند از یک شب عادى ، شب یلدا بسازد
ولى با هم بودن است که آن را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار شده است .
یلدا مبارک ((:
+آغاز امامت حضرت مهدی (عج) مبارک باد.به امید دیدارشون...
/منبع متن :سایت۳علی۳/
/منبع تصویر:سایتِ فوتوکده/
"به نام خدا"
مارها قورباغهها را می خوردند و قورباغهها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند
تا اینکه قورباغهها علیه مارها به لک لکها شکایت کردند.
لک لکها تعدادی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغهها از این حمایت شادمان شدند.
طولی نکشید که لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغهها !!!
قورباغهها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند! عده ای از آنها با لک لکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.
مارها بازگشتند ولی این بار همپای لک لکها شروع به خوردن قورباغهها کردند!
حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند.
ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است !
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان؟
◆رساله دلگشا - عبید زاکانی
◇منبع متن/کلیک
"به نام او "
پاییز94 هم داره آخرین نفس های خودش و میکشه.. [به قول یکی:مگه هرسال چندتا پاییز داره؟ :| ]
اما به هرحال پاییز امسال با تموم خوبی ها و بدی ها پروندش در حال بسته شدنه و چند روز دیگه مهرش میخوره و میره
لای قاطی خاطره ها...شاید برای همه پاییز، معناش قدم زدن و بارون و اینجور چیزا باشه..اما نه خیررر برای بنده اینطور نیست...
پاییز"من"یعنی : لباس های گرمم و دربیارم و فصل پوشیدنشون شروع بشه..دست کردن دستکش ها برای دستای سرخ و یخ زده..
دماغ های لبویی..از هوای یخبندون بیرون اومدن و کنار گرما نشستن..شب از سرما دور لحاف پچیدن و....
خلاصه که چند شب دیگه "شب چله" هست ،امسال شب چله مون حسابیه...
با کلی اتفاق های خوب : ))
پ.ن:همه به استقبال "پاییز" میرن با این پست ها ، ما میریم به بدرقه شون ((؛